محل تبلیغات شما

✿زندگی به روایت دخترک شهریوری✿



راستش امروز با کلی انرژی مثبت شروع به کار کردم
حالمو کلا اول به خدا بعذ به خودم گره زدم
همکار جدیدم شرایطش واقعا سخته
دوتا دحتر ومادری که خودش به نوعی مخارج خونه رو تامین میکنه
خواهرشم دانشجوی تاریخ بینوله سال بعد درسش تموم میشه
من واقعا دلم نمباد بگم که کار نکن
وواقعا برام سخته من از بدو ورودشون پذیرفتم حقوقم کم بشه
اما باز کمتر واقعا کم لطفی به خودمه 
جالبیش اینحاست امروز دکتر میگفت تو میتونی بی کار بمونی
کاملا میشد فهمید حس کرده بودن نمیخوام دیگه کار کنم
خیلی دوست داشتم بگم بیکاری افسردگی میاره
کلا کج خلقیم میاره
اما خب هر آدمی باید جوری حقوق بایدبگیره که درآمدش عادلانه باشه
قطعا کسی که تو راسه باید جوری شرایط رو ایجاد کنه
کسی که به کارش علاقمند با کم بودن حقوقش دده نشه
و خودش تصمیم نگیره با اینکه از بیکاری بیزاره به خاطر ی نفر دیگه
که اون شرایط خاصه خودش رو از گردونه خارج کنه
من رسالتم انسان بوده
با اینکه با بیکار بودن سخت میتونم کنار بیام
اما امشب پیام دادم وگفتم خانوم تنها کار کنن
خدای همه ی ما بزرگه
وشاید من جای دیگه و بهتر جذب شم
از کجا معلوم


اندراحوالات شغل بنده

راستش نمیدونم چه خبره 

اما خب اصلا دوس ندارم به فکر دو رویی وچن چهره ای باشم

ایمان دارم خدا هوای هممون رو داره 

اصلا خدا دستش تو دستمونه البته اگر بخوایم 

من یک ساله یاد گرفتم حالمو به خدا گره بزنموبس

امروز طی مزاکره ی صورت گرفته قرار بر این شد 

این دختر خانوم با شرایط خاص که پدرش فوت شده و‌‌

منشی باشه از تایم۳ونیم _چهار منم دستیار باشم 

از تایم حضورخانوم دکتر ساعت یک ربع به ۶ شروع به کار کنم

حقوقم ی مقدار کم شد که اون برام اون قدر اهمییت نداره

چون عوضش تایم کاریم خیلی کمتر شد اونم شرطه برام

اما از  ی رفتار وحرکت دلگیرم کلید مطب که دوتاست یکیش 

دست دکتر یکیش دست من بود من امروزاین کلید رو برای چند دقیقه گرفتم

اونم بابت اینکه این همکار جدید درو باز نکنه اذییت نشه

بعد گذاشتمش رو کانتر ی جور برداشتن حس کردم چه قدر به 

شخصیتم برخورد اونم من بااین رفتار با اینکه حقوقم کم شد حاضر به همکاری شدم

چه قدرم بابت ایشون و شرایطشون ناراحت شدم و.

من که بد نمیشم بد رفتار نمیکنم

اما خب بعضی وقتا آدمایی که شرابطشون خاصه 

خودشون بی مهرن وگاهی به بقیه باید حق داد

به این آدما با این شرایط امااین رفتار بد ،بد رفتار میکنن

من به این شغل باتوجه به دروغای ردوبدل شده دورویی ها که به عنوان

شغل دائم فکر نمیکنم

من همچنان منتظرم هفته ی اول شهریور که خودم تولدم۵ شهریوره بیاد

کاش کاش اتفاق بیفته دو تا اتفاق




عجیب تر از همه ی احوالات من
اینکه آقا شایان پسر فامیلمون که به تازگی رابطمون زیاد شده
با کسی که باهم آشنا شده بودن نامزد کردن ی جشن بله برون که 
من خیلی خوشحال شدم بابت اینکه ی رابطه ی آشنایی به ازدواج
ختم شده و کلی شاد باش گفتم 
از اون ور قبل جشنشون ی قضایایی پیش اومد
که ما دو نفر کیس مناسبی برای هم هستیم
و کلی ماجرا
من که نه فکری به ازدواج میکنم تو این اوضاع
اصلا مایل نیستم این حرفا پیش بیاد خصوصا این شکلی
اما کاملا خیلی مشهوده این حسا وحرکتا وتمایل مامان آقا شایان
امروز عکس آقا شایان با نامزدش رو تو بله برون بهم نشون دادن
منم گفتم ان شاءالله خوشبخت بشند به خدا آرزوی دلمه( به خاطر عشق به داییم
شباهت ظاهری ورفتاریشون من حس میکنم داییم که ناکام شد 
ی نفر عین اون دوماد شده کلی حس خوبه)خاله مینا مامان آقا شایان گفت تو عشق منی 
همیشه تو دیدارا میگن دیگه واسه همه علاقشون مشهودشده
اصلا نگم قضیه چه جوره
عجیب آقا شایان شبیه داییمه که من ۶ سال دلتنگشم
اخه ماها فامیلیم شباهتا معموله 
شاید به خاطر این حس مثبتی که گرفتم 
حس میکنن ما مناسب هم بودیم
با اون تعاریف آقا شایان ازم ودور بودن افکار نامزدشون از خونواده
وآشنایی بیشترمون این حرفا وحسا بیشتر میشه
اما من حس آزار دارم
چون خیلی بده این حرفا وماجراش





عکس پروفایل خاص جدید , پروفایل خاص پسرانه و دخترونه

.از کجا بگم

ی لحظه حس کن کلی محبت کنی

بعد یهو بی تفاوتی ببینی چی میشی 

حق داری هاج واج میمونی میگی اخه چرا

ما گذشتمو گذشت آنچه تو با ماکردی

اما بی زحمت دیگه ما رو هاج واج نذار 

بذار ما رو مود جدید عادت کنیم

تو این وضع موندم ارشد چی میشه 

منم که ی رشته ی جدید انتخاب کردم چه قدم دوسش دارم

درسته کار کمه اما خب من عاشق این رشتم

 آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان

کاشکی بشه

ی مقدار اتفاقا ی جور هست 

اما خب اینکه ی عده میگن براشون مسکن آرامشم خوبه

فک کن دوست سرطان معده داشته باشه و

خارج کشور باشه از نبود قطعیش بگه وبرنگشتنش

تو آرومش کنی ومجابش کنی اونور درسشو بخونه 

حالش ی کم خوب شد برای سفر چن روزه برگرده

دلتنگشم دلتنگ ی دختر قوی که برخلاف ی عده تمارض به بیماری میکنن 

بیماریشو انکار میکنه ودردشو جزئی میدونه

میگه سریع حالم خوب میشه امشب کلی آرومش کردم کلی تشکر کرد

 از اینکه با آروم کردنش امشب راحت میتونه بخوابه که خوابید

تو این گیرودار ی بنده خدایی به شغل نیم بند ما رجوع کرده و.

. من که نمیتونم بای آدم خصوصا با این شرایط بد رفتار کنم

که بخوام نباشه من فقط میتونم بگم خدا واسه هممون بزرگه 

ان شاءالله ی فرجی بشه هم واسه من هم واسه اون

حالا اگر من شغل نیم بندمو از دست دادم اتفاقات خوب زودی بیفته

 من سر این قضیه ی پیش وپاافتاده نحرصم

کم تو این ی سال حرص نخوردم

با این همه صادقانه حالم هنوز خوبه یعنی میشه مثبت بمونم هنوز

بعد مدت ها تصمیم گرفتم ی پست بذارم
تصمیم گرفتم حرفای خودم به خودم رو اینجا یاد داشت کنم
شاید مثلا چن سال بعد وبلاگم رو برای خوندن دادم به یکی
اونم کلی کیف کنه 
وبلاگم مث ی نامه های قدیمی مامان بزرگا تو حال حاضر باشه
که بعدش کلی کیف میکنیم
اینا رو گفتم یادم رفت بگم 
من اومدم به خونه ی اولم سلاااااام

حس می کنم کنار تو از خود فراترم

 

حس می کنم کنار تو از خود فراترم

درگیر چشم های تو باشم رهاترم

 

دلتنگی ام کم از غم تنهایی تو نیست

من هرچه بی قرارترم.بی صدا ترم

 

گاهی مقابل تو که می ایستم نرنج

پیش تو از هر آینه بی ادعاترم

 

قلبی که کنج سینه ی من می زند.تویی

من با غم تو از خود تو آشناترم

 

هر لحظه اتفاق می افتم بدون تو

از مرگ ها و زله ها بی هوا ترم

 

حالم بد است.با تو فقط خوب می شوم

خیلی از آن چه فکر کنی مبتلاترم. 

 

اصغر معاذی


پ.ن:چه قدر غزل دوست دارم واز خوندنش لذت میبرم

________بی مخاطب خاص_______




گاهی آنقدر بدم می آید
     
که حس میکنم باید رفت

باید از این جماعت پُرگو گریخت

واقعا می گویم

گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا

حتی از اسمم، از اشاره، از حروف،

ازاین جهانِ بی جهت که میا،که مگو،که مپرس!


گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا،

گوشه ی دوری گمنام

حوالی جایی بی اسم،


بعد بی هیچ گذشته ای

به یاد نیارم از کجا آمده،کیستم، اینجا چه می کنم.

بعد بی هیچ امروزی

به یاد نیاورم که فرقی هست،فاصله ای هست،فردایی هست.

گاهی واقعا خیال می کنم

روی دست خدا مانده ام

خسته اش کرده ام.

راهی نیست

باید چمدانم را ببندم

راه بیفتم.بروم.

ومی روم

اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم

کجا.؟!

کجا را دارم٫ کجا بروم؟

سید علی صالحی

پ.ن: نه نا امیدم نه امیدوار صادقانه این روزها تو بدترین حال ممکن هستم گمراهی وشوک
درمورد زندگی چی فکر میکردم چی شد




تنهایی‌ ام را از غزل سرشار می‌کرد

تا زیر لب نام مرا تکرار می‌کرد


با چشم های از افق روشن ‌تر خود

هر صبح او خورشید را بیدار می‌کرد


وقت خرید عید با لبخندهایش

قنادهای شهر را بیکار می‌کرد


پشت سرم می‌گفت من را دوست دارد

در پیش چشمان خودم انکار می‌کرد


اینگونه سرتاسر مرا مشتاق می‌کرد

اینگونه احساس مرا آزار می‌کرد


یک روز از ماندن کنارم حرف می‌زد

یک روز بر دل کندنم اصرار می‌کرد


گاهی به قدری تلخ می شد که جهان را

در کام من مانند زهر مار می‌کرد


گاهی به قدری مهربان می شد که دل را

از هر کسی غیر خودش بیزار می‌کرد


بر این دوباره دل سپردن، دل بریدن

مایل نبودم او مرا وادار می کرد


مانند گنجشکی به چنگش بودم و او

هم سنگ می‌زد هم مرا تیمار می‌ کرد.




"مریم دلدار بهاری"



آخرین جستجو ها

sofenmudi كاروان زیارتی 20006 بندر ماهشهر دكتر سعید رحمانیان loholgever thinrequatfast جدیدترین مدلهای لباس مجلسی و مانتو کت دامن و سارافن نگین ماکسی شب murmerepa Carl's info brokmariken Randall's page rhomsubucge